۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

رؤیای خارج

مدت زيادي نيست كه به مغولستان امده ام و با مغول ها  و با زندگي خارج از كشور اشنا شده ام اما در كنار اشنايي با مغولستان و مردم اینجا و شرايط زندگي در اين كشور با مردمانی از سایر کشورها و نحوه زندگی و فرهنگ و رسم و رسومات آنان نیز تا حدی آشنا شده ام ؛ البته اين اشنايي تازه شروع شده و اصلا نميشود بگويم كه شناخت كاملي از انها پيدا كرده ام.....
زندگي در مغولستان برايم اين شانس را فراهم كرده و اين فرصت را به من داده است تا بتوانم به تمام روياهايي كه درباره خارج رفتن و زندگي در خارج داشتم فكر كنم كه البته هرجواني به سن من اين رويا را دارد مخصوصا در كشور خودم افغانستان.
من دوستاني داشتم كه شايد هميشه يكي از اروزهايشان رسيدن به خارج و زندگي کردن در خارج بود و من هم زير تاثير انها هم گاهي چنين ارزوهايي ميكردم. البته منظورم از خارج در كل زندگي در كشورهايي غير از كشور خودم مخصوصا كشورهاي پيشرفته هست كه تمام جوانان هم سن و سال من چنين برداشتي دارند.
در دوران مكتب خيلي از دوستانم از مكتب بريدند و به كشورهاي ديگر رفتند كه اكثرا هم به طور غیر قانونی بود ، دليلش هم اين بود كه انها فكر ميكردند كه زندگي در خارج اسان است و اينكه اگر يك بار پايشان به خارج مثلا به استراليا يا يونان برسد ديگر كارتمام است و خوشبخت ميشوند....
اين ديدي است كه اكثر جوانان  دارند و هميشه به اين ارزو هستند كه طوري خارج بروند. اين را نميگويم كه من هم چنين ارزويي نداشته ام بلكه برعكس خودم هم خيلي دوست داشتم خارج بروم و فكر ميكردم كه اگر پايم به خارج برسد ديگر ميتوانم هركاري که بخواهم را انجام دهم و از تمام مشكلات رهايي يابم.
امروز در افغانستان جوانان معمولا در این فکر هستند و خیلی ها را هم میشناسم که از هر راهی که شده است اقدام به این کار کرده اند حتا عده ای هم وقتی خواسته اند از راه غیر قانونی وارد کشور دیگری شوند جان شان را از دست داده اند و عده ای هم که توانسته اند خودشان را به آن طرف مرز برسانند با مشکلات بسیار جدی یی برخوردار بوده اند و از طرفی هم پول هنگفتی مصرف کرده اند که فکر میکنم دلیل این کارهایشان چیزی نبوده جز یک فرضیه ی اشتباهی که برایشان خلق شده است مثلا كه پارسال محمد رفت فلان جای و امسال فاميلش را دعوت كرده و هزار تا چيز ديگر...
اين گونه مسایل چيزهاییست که ذهن اکثر جوانان کشورم را به خود مشغول داشته است  چنانچه روزی تمام فکر و بکر من نیز چیزی نبود جز زندگی کردن در خارج ؛ به نظر دوستانم شاید امروز من به این  اروزيم رسيده باشم ولي هرگز چنين فكر نميكنم و باور دارم كه هيچ خوشبختي یی در خارج براي من وجود ندارد ؛ فكر ميكنم خوشبختي شايد چيز ديگری باشد كه ميتوانم در همان كوچه پس كوچه هاي شهر خاكيم پيدا كنم و شايد خوشبختی چيزِ خيلي دروني تر باشد تا بيروني و خارجي .
من در مغولستان هستم ولي شرايط و اشنايي با افراد گوناگون از كشورهاي ديگر نیز اين فرصت را به من ميدهد تا بفهمم در كشور انها نیز چه ميگذرد و تا جایی که گاهی احساس میکنم كه انگار من در كشور انها هم زندگي ميكنم. در مدت كوتاهي كه اينجا بوده ام به اين پي بردم كه اين واقعا اشتباه است كه ادم ها خوشبختي را در خارج ميبينند و فكر ميكنند كه زندگي در خارج اسان است.
 با وجوديكه در اينجا بورس تحصيلي گرفته ام و قرار است تمام مصارفم از طرف دانشگاهم پرداخته شود و از بابت امکانات نیز مشکلی پیش رویم قرار ندارد ولي احساس میکنم همه چیز با پرداختن مصارف از طرف دانشگاه و امکانات خوابگاه ووو... حل نمیشود مثلا وقتی تنهایی دیگر هیچ چیزی نمیتواند جای خالی دوستان و خانواده را پر کند وقتی دلت سخت میشکند وقت سخت غمگینی هیچ چیزی نمیتواند دست عزیز و مهربان مادر گردد تا تو را آرام کند و وقتی در شهر قدم میزنی همه تو را با چشم خارجی مینگرند این یعنی تو از جزعی از آنان نیستی و این یعنی بیگانگی این یعنی دوری این یعنی تنهایی و این یعنی خوشبخت نبودن ولو در خارج بودن ولو در شهری با اپارتمان های بلند با مردمانی شیک قدم زدن ...
يكي ديگر از ديد ها و فكرهاي همیشه ی  جوانان شايد اين باشد كه وقتي به خارج رسيدند فورا كاري به پا ميكنند و شروع كنند به ذخيره و زود هم پولدار شدن كه اين هم راستش زياد اسان نيست و حتا گاهي ناممكن. كار پيدا كردن و پول جمع كردن و پولدار شدن به همان سختي افغانستان است و حتي گاهی شاید مشكل تر چون اینجا دیگر کسی نیست که دست تو را بگیرد و اگر نیازی پیدا کردی کسی کمکت کند همه چیز خودتی و این تنها دست تنهای توست که باید شروع کند . اين ها را  مينويسم چون خيلي از دوستانم در كابل و سایر نقاط  كشورم هميشه به اين فكر هستند و اكثرا به طور قاچاق و غيرقانوني ميخواهند به كشورهاي ديگري بروند که به نظر من کاریست سخت اشتباه تا جایی که حتا میتواند باعث رنج ها و دردهای بیشتری برایشان گردد (البته شايد در موارد استثنايي هم اينچنين نشود)....جا دارد كه قصه يكي از جنرال هاي افغاني را هم اينجا بگويم؛ اين داستان را يكي از استادانم در مكتب برايم ميگفت كه خيلي برایم جالب بود ولي آن زمان باور نكردم که حالا باورش برایم آسان شده است.قصه از اين قرار بود كه يك جنرال افغاني با ان همه مقام خوب و زندگی راحتی که داشت هوس خارج رفتن ميكند...خوب بعد از مدتي فاميلش را برميدارد و پناهنده سويس ميشود كه البته به صد سختي به انجا ميرسد....حال چه اتفاقي ميفتد؟...اري ديگر او جنرال نيست و بد بخت مجبور ميشود كه در يك دهكده دور از شهر شروع به دهقاني كند و زردك بكارد و بفروشد و تمام خوشبختي اش اين شده كه زردك زيادتري بكارد و بيشتر بفروشد....خوب اين ميشود اخر كار يك جنرال بلند مرتبه افغاني كه هوس خارج رفتن ميكند.
اري، شايد همه چيزهايي كه درباره خارج در تلويزيون ميبينيم و ميشنويم و از دوستان ميشنويم راست باشد ولي فکر میکنم که اينها هم يك تصوير مجازي بیش نباشد و اصلا تطابق كاملي با حقيقت و واقيعت نداشته باشند.
دوست دارم به دوستانم توصیه کنم که زیاد هوای در خارج زندگی کردن را به سر نپرورانند ، بله برای درس شاید جای خیلی خوبی باشد و بتوان چیزهای بسا بیشتری آموخت و با خود به افغانستان برگرداند چون امکانات بیشتری وجود دارد استادان با سویه های علمی بالایی تدریس میکنند، سیستم درسی از درجه ی بالایی برخوردار است سیستمی جدید با جدیدترین معیارهای بین المللی که دانش آموزان را کمک میکند تا هر چه بیشتر از آنچه هست آگاه شوند و هر چه نیرومند تر گام بردارند ، ولی برای ماندن نه !  به همين خاطر به تمام دوستانم و توصیه میکنم كه فريب اشخاصي را نخورند كه هميشه از زندگي در خارج تعريف ميكنند و ميگويند كه زندگي در خارج اسان است و ميشود خوشبختي را در خارج يافت که فکر میکنم بهترین جای کشور خودمان خواهد بود زیرا خوشبختی درست در همان جا خانه کرده است کافیست او را بخوانیم و برای آمدنش تلاش کنیم و آمادگی بگیریم اگر میخواهیم مانند سایر مردمان جهان خوشبخت باشیم کافیست از کشور خودمان شروع کنیم تا باشد که روزی همه در زیر چتر خوشبختی به زندگی یی ارام و زیبا بپردازند . به امید آنروز که حتما خواهد رسید

۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

چه خلوت زيبايست

آنگاه كه نگاه خورشيد در صداي زيباي خروس همسايه

ميپپچد و تورا

ازخواب زيبايت

به يك صبح ديگر فرا ميخواند

و به يك بهانه ديگر مي طلبد براي يك شروع ديگر

و به بهانه هاي ديگر ميبردت تا آن سوي

نبودن ها و بودن ها....

........

.بهانه همان طور كه از نامش پيداست بهانه اي است فقط براي پيوند و بودن من با تو و ما

شايد كساني در اين وبلاگ شركت داشته باشند كه همه در گوشه اي از اين دنياي پهناور و به دور از وطن زندگي ميكنند

و بهانه هم فقط بهانه اي بوده كه ما را به هم بپيوندد و از همديگرمان آگاه كند

ميدانم شايد بعضي هايمان مصروف درس هستيم و بعضي هايمان هم مصروف كارهاي ديگر ولي مهم اين است كه همه نقطه اي مشترك داريم و آن نبودن در خانه خود و غربت است.

مقداد در پست قبلي معلوماتي درباره مغولستان نوشته بود،جايي كه خودش مصروف درس خواندن و گذراندن دوره ليسانسش هست.

ميدانم كه دوستان در كشورهاي مختلف هستند پس ازشان ميخواهيم كه اول تر از همه بتوانند معلومات كوتاهي در مورد جايي كه هستند براي ما بنويسند و از فرهنگ و مردمش بگويند تا اين يك بهانه اي باشد براي شناخت بيشتر...

تشكر

نسيم محمدي 

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

سلام


زیباترین سلام دنیا ، طلوع خورشید است و " بهانه " آنرا بدون غروبش به دوستان عزیز تقدیم میکند .
از اینکه به بهانه ی " بهانه " باز هم دوستان را در کنار هم میبینم و از ناگفته های آنان میشنوم نهایت خوشحالم . با آنکه به نوشتن عشق میورزم ولی تا بحال نتوانستم یا بهتر بگویم نمیشد و یا امکانش نبود تا بنویسم و برای دوستانم سخن بگویم اما نهایت خوشحالم که " بهانه " بهانه ای شد تا بتوانم بیشتر در کنار دوستانم باشم و بیشتر از آنان بشنوم . به همین دلیل وقتی مقداد عزیز طرح ساخت وبلاگ را داد با خودم گفتم چه بهانه ای بهتر از این بناءً فوراً قبول کردم . چون میدانم که هر کدام از ما حرف هایی برای گفتن داریم ، چون میدانم که همه ی مان در تجربه ای تازه شریکیم و این را نیز میدانم که هر کدام مان به شنیدن از همدیگر و بودن در کنار همدیگر نیازمندیم .
من نیز مانند او در کشوری دور از کشور خویش زندگی میکنم ، در کشوری جدید با رابطه های جدید ، با مردمی جدید و با فضایی جدید ، همراه با تجربیاتی جدید و شاید هر کدام از ما نیز در چنین شرایطی به سر ببرند . پس چه خوبتر خواهد بود که همدیگر را از حرف های دل هم با خبر سازیم . بگوییم که دارد چه میگذرد بگوییم مردمان این شهر چگونه اند بگوییم با فضای جدید چگونه داریم کنار میاییم ، بگوییم چقدر تفاوت بین نحوه ی اندیشیدن من با مردمان این شهر وجود دارد بگوییم ما کجاییم و اینها کجا و بگوییم چه باید کرد تا این فاصله را کمتر سازیم . تا باشد که هر کداممان از تجربیات تازه ی هم استفاده کنیم ، و از معلومات تازه ی هم نیز با خبر گردیم .
حرف ها برای گفتن زیاد است . شاید هر کدام از شما مانند من و مقداد تجربه کرده باشید که وقتی در خارج از کشور ازت میپرسند از کجایی ؟ و آنگاه که بگویی از افغانستان ، نگاه ها تغییر میکند و رابطه ها نیز رنگ میبازند . این را به محض اینکه در میدان هوایی پایین شدم دریافتم ، وقتی متوجه شدم که افغان بودن یعنی چه ؟ که مأمور میدان هوایی به طرف پاسپورتم نگاه کرد سپس برای بازرسی بیشتر از هر مسافری دیگر برایم وقت گذاشت ، زیرا من متفاوت از دیگران بودم زیرا کشور من متفاوت از دیگر کشورها بود ، زیرا من افغان بودم ! و این بود مشکل من !
گاهی دلم سخت میگیرد ، نمیتوان با دیگران گفت زیرا حرف دل دیگران زمین تا آسمان با حرف دل من فرق میکند این فقط تویی که میدانی من چه میگویم این فقط تویی که درک میکنی چه احساسی دارم . پس حداقل تو بمان تا با تو بگویم همچنانی که من هستم تا حرف های تو را بشنوم و او هست تا حرف های ما را بشنود و ما هستیم تا حرف های همدیگر را بشنویم و " بهانه " این بهانه را در اختیار مان قرار داده است .
از خودتان برایمان بنویسید ، تا بیشتر همدیگر را در کنار هم احساس کنیم .

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

معرفی مختصری از مغولستان " منگولیا "

برای آغاز خوب است تا معرفی مختصری از کشوری که فعلا در آن هستم " مغولستان " خدمت عزیزان ارائه دهم .
 مغولستان " یا همان " منگولیا " زادگاه قوم مغول ، با وسعتی در حدود 1,566,000 کیلومتر مربع در شمال شرق آسیا قرار دارد. از شمال ، شمال غرب و شمال شرق با روسیه و از جنوب ، شرق وغرب با جمهوری خلق چین هم مرز میباشد
صحرای " گوبی " یکی از بزرگترین صحراهای مغولستان در جنوب این کشور قرار دارد  و سلسله کوهای " التای " در نواحی غرب و جنوب غرب عرض اندام نموده است
مغولستان با نفوسی در حدود 2,8 ملیون نفر یکی از کم جمعیت ترین کشورهای دنیا به شمار میرود
پایتخت اولانباتور نام دارد که بیشتر از یک میلیون نفوس مغولها در آن زندگی میکنند
بر اساس تقسیمات کشوری ، کشور مغولستان به 21 ولایت یا ایماق تقسیم شده است
در سال 1921 مغولستان آزادی اش را از چین گرفت و اعلام استقلال کرد . نظام حکومتی تا دهه 1990 کمونستی بود و از سوی شوروی حمایت میشد . بعد از آن نظام به پارلمانی تبدیل شد و مردم به پای صندوق های رأی رفتند تا رئیس جمهور کشورشان را برای دوره ی چهار ساله انتخاب کنند
زبان رسمی کشور مغولی ست ولی اکثریت مردم میتوانند به روسی هم تکلم کنند
واحد پولی " توگروک" میباشد و یک دالر آمریکایی برار با 1225 توگروک است
مغولستان دارای زمستان هایی بسیار سرد و تابستان هایی گرم میباشد . اولانباتور پایتخت این کشور از نظر میانگین سالیانه ی دما سردترین پایتخت جهان محسوب میشود 
چنگیز خان بزرگترین رهبر تاریخی مغول ها بود که در قرن دوازدهم میلادی اقوام مغول را یکپارچه ساخت و امپراطوری بزرگ و نیرومند مغول را شکل داد . امروزه در میان مغولها چنگیز خان از احترام خاصی برخوردار است و همه به او خان بزرگ میگویند درکناره ی ساختمان پارلمان ، مجسمه ای بزرگ از چنگیز خان قرار دارد که بر کرسی اش تکیه داده است . همچنان در گوشه و کنار شهر نیز مجسمه هایی از او به دیده میشود و در خانه ها نیز مجسمه های کوچک او و یا عکس هایش زیاد به چشم میخوردچنگیز خان تا بحال هم بر قلب و روح مغولها حکومت میکند و همه او را دوست میدارند
مغولستان امروزه کشور یکپارچه ایست که هر فرد آن ، آنرا خانه ی خود میپندارد و برای آبادانی اش تلاش میکند
اینکه بیشتر در مغولستان چه میگذرد موضوعاتیست که در فرصت های بعدی برایتان بیشتر خواهم نوشت


۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

خدا ميدانست

مردي هميشه ارزو داشت تا كوه نوردي برود و قله اي را به تنهايي فتح كنيد....
البته اين اروزيش بود كه هميشه تنها برود و فكر ميكرد به كمك هيچ كس ديگري نياز ندارد...
خوب بالاخره بعد از كوششهاي زياد و زحمات بي حد توانست تمام لوازم كوه نوردي را تهيه كند و به كوه نوردي برود
تمام روز را شاد و خرم بدون اينكه سرما و برف را حس كند به بالا رفتن از كوهي بلند مشغول بود
فقط به قله مينديشيد و به بالا رفتن از ان..
هنگامي كه در اخرين نقطه رسيد ناگهان دستانش از سخره بلند رها شدند و با سرعت زيادي شروع به سقوط كرد، در حالي كه داشت به تمام گذشته هايش فكر ميكرد و اينكه اين طوري ميمرد فكر ميكرد كه ناگهان ريسمان را در كمرش حس كرد و جا در جا در هوا معلق ماند
شروع كرد به فرياد زدن و خواستن كمك....كه ناگهان صدايي از اسمان امد و گفت"از من كمك ميخواهي"؟
مرد بلند فرياد زد"خدايا كمكم كن"....بعد خدا گفت"تو باور داري كه من كمكت ميكنم"؟
مرد فورا جواب داد"اري خداوند...ميدانم كه كمكم ميكني و به تو باور دارم"....اما خدا گفت"نه! من ميدانم كه تو به من قلبا باور نداري"....بعد مرد قسم خورد كه دارد.
خدا هم دلش به حال مرد سوخت و گفت"پس اگر به من باور داري زود ريسمان كمرت را پاره كن"....مرد وقتي اين را شنيد محكم به ريسمان چسپيد و به حرف خدا اعتنايي نكرد.
بعد از دو روز در اخبار و روزنامه ها عكس مرد كوهنوردي را نشان دادند كه معلق درهوا  يخ زده است در حالي كه يك متر به زمين فاصله داشته است.
...............................
بدون شرح..؟....


۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

کوریای جنوبی نمونه ای برای پیشرفت

روزانه اکثر کسانی که با آنها سر و کار دارم کوریایی هستند: استادانم، هم صنفانم و... در دانشگاه هم جمع کثیری از کوریایی ها مشغول تحصیل هستند؛ اینکه هرروز با آنها سر و کار دارم و اینکه هم اتاقیم هم کوریایی است، خیلی چیزها درباره فرهنگ، زندگی، اقتصاد، سیاست و تاریخ کوریای جنوبی به من می آموزند. کوریای جنوبی یکی از جمله کشورهایی است که بیشترین پیشرفت را در بخش صنعت، تکنولوژی و اقتصاد کرده است. مردم کوریا از لحاظ سطح زندگی در مراتب بالایی قرار دارند و هم ردیف کشورهایی پیشرفته به شمار می روند. «شهر سیول، پایتخت کوریای جنوبی، آنقدر زیبا و حیرت انگیز ساخته شده است که گویی خدایان در اعمار آن نقش داشته اند. این جمله را یکی از دانش آموزان افغان که سال قبل در برنامه سیاحتی دانشگاه به کوریا رفته بود، برایم می گفت.
اینکه کوریای جنوبی بهترین اقلام و کالاهای تجارتی و اقتصادی را در کنار کشورهای جاپان، آلمان، ایالات متحده و چین می سازد، غیر قابل انکار است. این کشور از لحاظ تکنولوژی به مثابه پیشرفته ترین کشورهای دنیا است. شرکت سامسونگ که معروفیت خاصی از لحاظ تکنولوژی در دنیا دارد، از جمله شرکت های کوریای جنوبی است. کوریای جنوبی برعلاوه این ها از لحاظ فرهنگ نیز در سطح بالایی قرار دارد. فرهنگ این کشور با وجودیکه تأثیر زیادی از ایالات متحده آمریکا گرفته، است، با آنهم کاملاً منحصر به فرد به نظر می رسد.
نحوه رفتار کوریایی ها در دانشگاه با باشندگان کشورهای دیگر مثل روسی ها، چینایی ها، افغان ها و مغولی ها متفاوت است. این خود نشانه ای از پخته گی فرهنگ این کشور است. احترام اساسی ترین محور فرهنگ این کشور است. در فرهنگ کوریای جنوبی کسی که از لحاظ سنی بزرگتر است، همیشه احترام خاصی می گردد. افراد مختلف السن هم دیگر را دوست خطاب نمی کنند؛ یعنی اینکه فقط افراد هم سن دوست های صمیمی شده می توانند. البته منظور از دوستی اینجا بیشتر همان دوستی خیلی نزدیک است که اکثر جوان ها با هم دارند باشد....
اکنون کوریای جنوبی مثل تمام کشورهای پیشرفته دیگر است و از همه لحاظ در سطح بالایی قرار دارد. اما سوال اینجاست که چطور و چگونه این همه تغییر در کوریای جنوبی اتفاق افتاد؟ وقتی به گذشته کوریای جنوبی و اینکه چگونه کوریای جنوبی به مرحله امروزی رسید، برگردیم، خیلی عجیب و متفاوتتر از دیگر کشورها به نظر می رسد.
کوریای جنوبی مثل کشور ما تاریخ پنج هزارساله ندارد و مردم به طولانی بودن تاریخش مثل مردم کشور ما نمی نازند. کوریای جنوبی به آنچه دارد فکر میکند و مینازد و به آنچه میتواند افتخار میکند. کوریای جنوبی شاید تاریخ بیش از چهل یا پنجاه سال ندارد؛ البته این تاریخ معاصر کوریای جنوبی است؛ یعنی اینکه کوریای جنوبی قبلاً هم بود، ولی مثل امروز مستقل نبود و چیزی به اسم کوریایی جنوبی وجود نداشت. کوریای جنوبی فقط پنجاه سال پیش به وجود آمد؛ آن هم وقتی که کوریا به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم شد.
کوریا آن روزها قطعاً یک کشور پیشرفته نبود. مثال خوب آن کوریای شمالی است که بخشی از کوریای قدیم است؛ ولی برعکس کوریای شمالی، کوریای جنوبی به بزرگترین قله های پیشرفت رسیده است.
کوریای جنوبی چهل سال قبل از شر جنگ های داخلی رهایی یافت. مثل کشور ما که حالا دارد این تجربه را آزمایش می کند. البته شاید شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کوریای جنوبی با شرایط فعلی کشور ما فرق داشته باشد، ولی چیز مهم این است که این کشور چهل سال پیش از جمله کشورهای فقیر دنیا به شمار می رفت، ولی امروز از جمله بهترین کشورهای دنیاست.
سان یان جی، یکی از استادان دانشگاه ما است. او همراه ما در خوابگاه زندگی می کند و یکی از جمله دوستان خوبم است. وی تحصیلاتش را تا سطح دکترا در ایالات متحده تمام کرده است. بعضی وقت ها که با هم شبانه می نشینیم و صحبت می کنیم، خیلی چیزهای جالبی درباره کوریا برایم می گوید. وقتی قصه های دوران کودکیش را که مربوط حدود سی سال پیش می شود، برایم قصه می کند، احساس می کنم که شرایطش در آن وقت خیلی بدتر از شرایط دشت برچی در کابل بوده است؛ اما وقتی درباره پیشرفت یک بارگی آن حرف می زند خودش هم تعجب می کند و می گوید کوریای دوره کودکی من با کوریای حالا مثل زمین و آسمان از هم فرق دارد.
خوب، کوریای جنوبی فقط در فاصله چهل سال توانست پیشرفت چشم گیری کند و حال نیز به سرعت در حال پیشرفت است. اما من هنوز دلیل واقعی و عواملی که کوریای جنوبی را بعد از چهل سال به این مرحله رساند پیدا نکرده ام، ولی در سدد هستم تا بتوانم این راز را دریابم. از آنجایی که با دانشجویان کوریایی یکجا هستم شاید در این راه کمکم کنند. در ضمن در نظر دارم اگر بتوانم در یکی از برنامه های سیاحتی دانشگاه، به کوریای جنوبی بروم و از نزدیک این کشور را ببینم. شاید کسی سوال کند چرا درباره کوریای جنوبی می نویسم. شاید یکی از دلایل آن کشور خودم باشد که واقعاً به یک پیشرفت و تغییر فرهنگی، اقتصادی و صنعتی اساسی نیاز دارد.
طوری که قبلاً نیز اشاره شد، نکته جالب و آموزنده، تفاوت کوریای شمالی و جنوبی است. این دو کشور هر دو در یک زمان و در عین شرایط و از یک کشور به اسم کوریا جدا شدند، ولی هرگز نمی شود این دو کشور را فعلاً از لحاظ صنعت، پیشرفت، اقتصاد، فرهنگ و دیگر چیزها مقایسه کرد. تمام افتخارات کوریای شمالی فقط در بخش فعالیت های نظامی است، در حالیکه در دیگر بخش های زندگی این کشور به هیچ وجه کشور پیشرفته ای نیست. البته این خود یک سوال اساسی است که چرا کوریای شمالی نتوانست به اندازه کوریای جنوبی پیشرفت کند؟ چرا کوریای شمالی برعکس کوریای جنوبی خودش را در یک محدوده جغرافیایی کوچک محو می کند، حالانکه کوریای جنوبی در حال وسعت فرهنگ و قدرتش در سطح جهان است؟
پاسخ به این سوال ها می تواند ما را کمک کند تا بتوانیم دلیل پیشرفت کوریای جنوبی را پیدا کرده و از برخی تجربیات ایشان برای پیشرفت کشور خویش استفاده کنیم. هنوز هم پیشرفت کوریای جنوبی برای من به مثابه یک معماست. منتظر نوشته های بعدی درباره این معما باشید
نوشته شده ی نسیم ساحل
برگرفته از سایت معرفت

۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

به " بهانه " خوش آمدید

همزمان با آمدن سال نو میلادی سلام ها و تمنیات " بهانه " را از صمیم قلب پذیرا باشید . امیدوارم سالی سرشار از ایمان ، آرامش ، سعادت و دستاورد را پیش رو داشته باشیم .
شاید برای بودن یا ماندن هر واقعیتی نیاز به بودن بهانه ای باشد یا اگر بهتر بگویم شاید در واقع این بهانه هایند که وجود ماندگار ماندن واقعیتی را ضمانت میبخشند . بنابرین خواستیم تا " بهانه " ای ایجاد گردد برای بیشتر با هم بودن ، بیشتر از هم شنفتن و بیشتر از داشته های همدیگر آگاه شدن .امیدوارم بتوانیم بهانه های هر چه زیباتری را برای هر چه بیشتر با هم بودن ، تقدیم هم نماییم .
قربانتان
بهانه